خــلدستان طریقت

ساخت وبلاگ
بغلت چیست؟ به آمیزش شب گوشه کنارمن دچارم به گلبوسه ای ازحضرت معشوقه! دچارمن که معروف به خودداری و منطق بودمبغلت کردم و رفت از سر من صبر و قرارپس از آن تجربه ی بکر در آغوشِ بغل قلب و دست و بغل و شانه ی من گشته خمارشده یادآوری خاطره اش وسوسه امبعد از آن روز شدم سرخوش و دیوانه و زارمگر آغوشِ بغل جلوه ی جادو دارد؟من چرا ساده ی بغل کرده او را به چه کار؟همه ی عمر به سودای رهایی بودممنِ یاغی شده ام عاشق آغوش و حصاربغلت شهر من و حرف تو قانون من استشهروند بغلت هستم و معشوقه مدارهر زمانی که مرا خسته و درهم دیدیدر زمین دل من دانه ی آغوش بکارشده مجنونِ جدیدی پس از آغوش بداننام من عاشق و مجنون تو شد ایل و تبار ۩۩۩ به روز دوم اسفند هرسال ۩۩۩ ۩۩۩☫ برآستان جانان (سعدی) گر بدانی (طریقت) اتوبوسی سریع راه افتاد ☫۩۩۩ به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم نه تو گفته‌ای که سعدی نبرد ز دست من جان نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم اتّحـاد است اینکه با یک شعر، آنکه با یک ن خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 17:27

آن که از سنبل او غالیه تابی داردباز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود می‌گذری همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی دارد ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلفآفتابیست که در پیش سحابی دارد چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشکتا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزدفرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد آب حیوان اگر این است که دارد لب دوستروشن است این که خضر بهره سرابی دارد چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگرترک مست است مگر میل کبابی دارد جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤالای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد کی کند سوی دل خسته حافظ نظریچشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد تفسیر :شک و تردید را کنار بگذارید و آنقدر مته به خشخاش نزنید! گله و شکایت از مشکلات هیچ دردی را درمان نخواهد کرد. سعی کنید واقع بین بوده و از دوستان صدیق خود کمک بگیرید تا موفق شوید.بخشش و گذشت را سرلوحه کار خودتان قرار دهید. فرصت ها را غنیمت شمرده و کمال استفاده را از روزهای عمر بکنید. در عشق ثابت قدم و صادق باشید و از ریا و دورویی حذر کنید. ما را همه شب نمی‌برد خواب ای خفته روزگار دریاب در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه می‌رود آب ای سخت کمان سست پیمان این بود وفای عهد اصحاب خار است به زیر پهلوانم بی روی تو خوابگاه سنجاب ای دیده عاشقان به رویت چون روی مجاوران به محراب من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کُتّاب زهر از کف دست نازنینان در حلق چنان رود که جُلّاب دیوانه‌ی کوی خوبرویان دردش نکند جفای بواب سعدی نتوان به هیچ کشتن اِلّا به فراق روی احباب ۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)حافظ ☫ ۩۩۩ اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 17:27

باز پرسید ز گیسویِ شکن در شکنشکاین دل غم‌زده، سرگشته، گرفتار، کجاست؟ عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟ ساقی و مطرب و می، جمله مهیاست ولیعیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟ سلسلهٔ موی دوست، حلقه دام بلاستهر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی‌دریغدیدن او یک نظر، صد چو مَنَش خون‌بهاست گر برود جان ما، در طلب وصل دوستحیف نباشد که دوست، دوست‌تر از جان ماست دعوی عشاق را، شرع نخواهد بیانگونهٔ زردش دلیل، ناله زارش گواست مایهٔ پرهیزگار، قوت صبر است و عقلعقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست دلشدهٔ پای‌بند، گردن جان در کمندزهرهٔ گفتار نه، کاین چه سبب وآن چراست مالک ملک وجود، حاکم رد و قبولهر چه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جامکز قِبَل ما قبول، وز طرف ما رضاست گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهرحکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست هر که به جور رقیب، یا به جفای حبیبعهد فرامش کند، مدعی بی‌وفاست سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوستگو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست حضرت سعدی موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، برآستان جانان(تذکره شعرا)، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: شاهنامه, تذکره, برآستان جانان خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 17:27

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)شب یلدا ☫ ۩۩۩ در شب یلدا تو را ، گلخنــد لب هایت بخیرجشن یلدا دیدنِ،آن روی چون ماهت بخیر بــا(طریقت) بودنت،حتّیٰ اگر باشد شعارعصـر یلدا تا سحـر ، با آن خیـالاتت بخیر شب یلدا، شب شادی،شب آجیل و مهمانی تمامِ عمرِ معشوقان پُــر از شب های طولانی هزار وُ یک شب لیلا به آن وُ لحظه ای بگذشت هزار وُیک شب یلدا چو دست آری ، مرنجانی برایت شاعری شعری سراید شعر رنگانگ هزار افسوس شعرش را به جان وُدل نمیخوانی هزار وُ یک شب آغوش هزار وُ چهارصد باهوش هزار وُ چارصد ، بوسه ، زدم شیرین وُ پنهانی مپوشان رخ زدلدارت که دردش را دوا باشد تو از نوشِ قدح پیــما شـرابِ سرخِ ربانی اگر گیسوی یلدا را (طریقت) تار وُ تاریک است خداوندآ: شب یلدا (سرودم) شـعـرِ نورانی ۩۩۩ ☫ یلدا : (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩ امشب شب يلداست كه با ساغر یلدا پاي سخن و قصه اي از دلبر یلدا گوييم هم از اول شب قصه ی دل را قولی كه به صبح آيد و تا آخر یلدا عمری كه سيه شد به سرِ مشق دفاتر امشب گذرد بی قلم وُ دفتر یلدا از سلسله ای بوی خوشی را نشنيديم جز سلسله ی زلف كه از عنبر یلدا اسماءِ خدا هست يكی اکبر وُ کبرا کبراست چنین با صفتِ اكبر یلدا سرِّ دلِ ما در دل ما هیچ نیرزد رازی كه ازل بوده و تا محشر یلدا امشب درِ آتشكده ی دل بگشائیم امشب به درازای شبی در سر یلدا امشب كه دَم ِ آخرِ آذر به امان است هم در دل ما تا به سحَر آذر یلدا ح.(طریقت) ح(طریقت) ۩۩☫ اشعار/یلدا (طریقت )دعای یلدا ☫۩۩ یا رب سببی ساز که هنگام قیامت در ذیل عنایات توباشیم زِهر بندملامت خاک ره آن یار سفر کرده بیارید تا سرمهءچشمان زلیخاکنم ازبهراقامت گیسو زلیخا به ،کمند آمده مارا !این دام خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 108 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 14:39

۩۩۩ ☫ عشق است قصه های(طریقت)نه بیش و کم ☫ ۩۩۩ هرگاه زیر چشم به بیگانه می کنیخون مرا زِ جوش به پیمانه می‌ کنی ای آنکه دست بر سر من می‌ کشی!مکشنزد رقیب موی مرا شانه می‌ کنی؟ گفتی ولی نصیحت دیــوانگان مکن!گفتم:، ولی نصیحت دیوانه می‌ کنی ای شعر سنگدل که به آیینه سر زدیدر لانه ی شکسته‌ دلان خانه می‌ کنی؟ من شعر خودچگونه ببافم که عاقبتچون رنگرَز شکایتِ پروانه می کنی عشق است قصه های(طریقت)نه بیش وُ کم این قصه را به جانِ خود افسانه می کنی موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، برآستان جانان(تذکره شعرا)، خاطرات، مطالب دردست چاپ، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: طریقت, راهنی, رد پای ط, اشعار خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 94 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 14:39

۩۩☫برآستان جانان (رباعیات ) خیام ) ☫۩۩۩ تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه واین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پُر کن قدحِ باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه *** هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین برآید که منم (رباعیّات خیّام ) هیچ کسی ،تو را آنگونه که هستی ،درک نمی کند و تو نیز ،هیچ کسی را ،آنگونه که هست ،نشناخته و درک نخواهد کرد ،زیرا هر انسانی ،از دریچه ی آگاهی خود ،به مشاهده ی تصوراتی است که خلق می کند.انسانها در جهانی مشترک زندگی نمی کنند ،بلکه با اشتراکاتی که با هم دارند ،در حال زیستن در جهان های خاص و متفاوتی هستند ،که خود ، خلق می کنند .آدمی در این منحصر به فرد بودن ،تنهاست ،به عبارتی آدمی در جهانی خاص خود ،که مخلوق خود اوست ،زندگی می کند ،و این جهان او در زوایایی با دیگران ،مشترک است ،که بر روی هم اثر متقابل می گذارند .پس انتظار اینکه دیگران را شناخته ای و یا دیگران تو را بشناسند ،انتظار بیهوده ای است .اما خودت خودت را می توانی بشناسی از طریق عمل و مشاهده ی آنچه که محصول عمل توست و البته تصحیح آن در صورتیکه ،بیان و مطابق با تو نباشد. وه چه بی‌رنگ وُ بی‌نشان که منم کی ببینم مــرا چنان که منم در (طریقت) به لامکان که منم چله ی عمر در کمان که منم __________ ====== برچسب‌ها: اشعار, نشانِ اهلِ, طریقت, زِ دیگران مَطلب خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 14:39

پیش به سوی چهار شنبه سوری 1400 امسال یعنی سال 2022 شب یک شنبه معادل با سیزدهم فوریه و بیست و چهارم بهمن و صبح دوشنبه صبح معادل با چهاردهم فوریه و بیست و پنجم بهمن ماهجشن آتش افروزی در میان ارمنیان به نام «دِرِندِز» یا «ترانتاز» ارمنیان ایران این جشن را در نیمه ی زمستان و در شب 13 فوریه به نام «تیرن انداراج»(tearan andaraj یا «دیارنداراج» با تشریفات خاص برپا می کردند و بعدها در ارمنستان «تِرانتاز» و «دِرِندِز» خوانده شد ولی مراسم کنونی این جشن هنوز شباهت های بسیار به مراسم جشن سده دارد. این جشن که موسوم به درندز یا درنداراج به ارمنی Տեառնընդառաջو به انگلیسی ddarach است معمولاً در 13 یا 14 فوریه برگزار می شود و از جشنهای بسیار کهن ارمنیان است که بعد از پذیرش مسیحیت توسط ارمنیان به آن رنگ و روی مسیحی داده شده است.      برای این جشن دو روایت  ارائه می شود  1: روایت پیش از مسیحیت:در این روز برای سه ایزد به نام های « تیرՏիր » که در ارمنستان  ایزد رویاها و دانایی و دبیری بود و ایزدبانوی « نونه  նաև »  که خدای خورشید بود و«  واهاگنՎահագն » که ایزد رزم و جنگ بود جشن گرفته می شد. در ارمنستان باستان برای آتش صفات زنانه و برای آب فروزه های مردانه قائل بودند.ا فلسفه ی وجودی:در افسانه های ارمنستان کهن آمده است که که خدایان آرامازد(=اهورامزدا)و آستقیک بر قله ی کوه پاقات نشیمن داشتند و کمی پایین تر از نوک کوه،جایگاه آتش جاویدان و در پای کوه منزل چشمه ای بزرگ بود.پس آتش و آب خواهر و برادر بودند.بنابراین نه تنها آب و آتش بلکه خاکستر نیز مقدس شمرده میشد.این جشن که بازتابی از جشن سده در روزگار کهن بود با برخی پیرایه ها در زمره ی جشن های کلیسای ملی خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 86 تاريخ : شنبه 6 اسفند 1401 ساعت: 22:45

  ۩۩۩☫ بیا که اهل(طریقت) به مرز طغیان است  / اشعار☫۩۩۩  ‌بیا گناه قشنگم گــناه کم دارم  برای دیدن چشمت نگاه کم دارم  جهان من شده جغرافیای آغوشت برای فتح جهان،من سپاه کم دارم  اگر چه دفترم از شعر لبریزست برای شور غزل دُخت شاه کم دارم  تمام‌سهم من‌از پادشاهیت ‌!‌دوریست تـــو را به وســـعت اِلا اِله  کم دارم  برای رسم خطوط قشنگ چشمانت سپید و آبی و سبز و سیاه کم دارم  بیا که اهل(طریقت) به مرز طغیانست شبیه سلطنتی  پادشاه کم دارم. تو ثـریـای منی من شهریـارم در غزل مینشینم سالها چشم انتظارم در غزل  خواستم عشق تو را ازسینه ام بیرون کنم ناز چشمانت مرا شاعر  دچارم در غزل   شاعرم  تا شرح حالم با قلم عنوان کنم  بیـقرارم ، بیـقرارم ، بیـقرارم در غزل   بی خیالم در خیـالت عشق بـازی میکنم  باش تاصبحِ سحر هرشب کنارم در غزل  نم نم باران و من در کوچـه ها با یاد تو   نیمه شبها تا سحر من اشکبارم در غزل  فال ما باهم نیامد وصل ما ممکن نشد  لیلی و مجنون شدم شب روزگارم در غزل  من شدم اهل(طریقت) کی شدی سنگِ صبور  تا ابد سنگِ صبورم، دوست دارم در غزل بی نهایت دوستت دارم ، اگر باور کنی می توانی این سند را، ثبت در دفتر کنی  می توانی باورم را‌ ، از نگاهم بشنوی یا بسوزانی به پای عشق ،خاکستر کنی  شک نکن، ققنوسم و آتش، نمی سوزد مرا بلکه از سوزاندنم، حال مرا بهتر کنی  امتحان عشق را، با نرخ جان ، پس می دهم می توانی رد کنی، یا رتبه ی برتر کنی آنچه می خواهی بکن ، اما مبادا عاقبت غنچه ی نشکفته ی عشق مرا، پرپر کنی باورم کردی که ب خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 63 تاريخ : شنبه 6 اسفند 1401 ساعت: 22:45

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩ خانه به دوش ِ فنا در شب طوفان عشق موج کدامین خطا خورده به ایوان عشق همسفر بادبان ، رفته به تاراج یاد رفته به تاراج یاد ،درپس ویران عشق باز بدان گونه خوب، تا به بهشت آوری یار ، بدانگونه یار ، بلکه بسوزان عشق سایه اهریمن است یا شبحی از خطا اینکه نفس می کشد در من پنهان عشق کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد آه که تعبیر شد خواب پریشان عشق در شب غربت مپرس حال من و ماهتاب یکسره طوفانیم، ازپس باران عشق موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، مناسبت مذهبی، عکس، غزلیات، آثارچاپ شده، مطالب دردست چاپ، خبر ـ اطلاعیه __________ ====== برچسب‌ها: اشعار, درشریعت با, طریقت, دین فراهم می‌کند خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 71 تاريخ : شنبه 6 اسفند 1401 ساعت: 22:45